ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: باید از تو عکسبرداری شود ممکنه جایی از بدنت آسیب و شکستگی داشته باشد.
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست. پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
پیرمرد گفت: زنم خانه ی سالمندان است. هر صبح آن جا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود! پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد! پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...
با سلام و احترام.
هراز چند گاهی از وبلاگ شما دیدن می کنم .از مطالبی که در آن می گنجانید واقعاْ اگر کسی بخواهد می تواند استفاده ها ببرد .برای شما آرزوی توفیق مزید از بارگاه ایزد منان مسئلت می نمایم .
موفق و پیروز باشید.
با سلام .
فرارسیدن ایام محرم وسوگواری اباعبدالله الحسین (ع) و یاران فداکارش را محضر حضرت حجت (عج) وتمامی دوستداران خاندان عصمت و طهارت (ع) و شما سرور گرامی تسلیت عرض می نمایم . التماس دعا .